نويسنده: عبدالرسول حسني فر (1)




 

 


 

 و ادامه اين سير تربيتي در تفکر ملاصدرا

مقدمه

اهميت فلسفه ي افلاطون و عمق تأثير اين فلسفه بر تفکر پس از خود، به گواهي بسياري از انديشمندان غير قابل خدشه است. ماير در کتاب خود با اذعان به اين امر مي گويد: « افلاطون چنان اثر بزرگي پديد آورد که از نظر عمق و عظمت در تاريخ بي نظير است و عمري که هر چه پيشتر از او بوده در خدمت فلسفه ي اوست و هر چه پس از او آمد، تفسير بر آن. » (2)
در مورد تعليم و تربيت اين اهميت تا اندازه يي است که بنظر غالب متخصصان اين حوزه، افلاطون نخستين فيلسوف و متفکري است که با روشي منسجم به ارائه ي نظريات تربيتي پرداخته است. نوع نگاه متمايز افلاطون به تعليم و تربيت بگونه يي است که آن را مي توان در مقابل اشکال ديگر نظامهاي تربيتي « تربيت فلسفي » (3) ناميد
اهميت تربيت فلسفي در تفکر افلاطون بحدي است که اين تربيت مبنا و شکل دهنده ي بسياري از بنيانهاي انديشه ي سياسي- اجتماعي او مي باشد. ورنر يگر فلسفه ي افلاطون را فلسفه ي فرهنگ و تربيت مي نامد و بطور واضح مي گويد: « تاريخ تربيت بعنوان ارتباط آرماني ميان فرد و دولتشهر، زمينه ي اجتناب ناپذير فهم فلسفه ي افلاطون است. » (4)
توجه به اين تربيت فلسفي علاوه بر اهميت في نفسه ي آن که به آشکار شدن زواياي تاريک انديشه ي افلاطون منجر مي شود، موجب فراهم آمدن ملاکي براي ارزيابي تفسيرهاي مختلف از انديشه هاي سياسي- اجتماعي او مي شود.
تأثير انديشه هاي تربيتي افلاطون را بر متفکران پس از او بوضوح مي توان مشاهده کرد. اين تأثير در انديشمندان مسلمان هم قابل مشاهده است.
با توجه به اين مقدمه در اين مقاله بدنبال دو هدف هستيم. هدف اوليه و اصلي ما اين است که با تحليل تربيت فلسفي افلاطون، چگونگي تأثير اين مبنا را بر انديشه هاي سياسي- اجتماعي او بررسي کرده و پس از آن به ارزيابي مهمترين انتقاداتي که بر اساس اين مبنا بر انديشه هاي سياسي- اجتماعي افلاطون صورت گرفته است بپردازيم. هدف دوم ما اين است تا بطور مختصر ادامه ي اين سير تربيتي را در انديشه ي متفکران مسلمان و بنحو خاص ملاصدرا نشان دهيم.
بررسي اين مسائل با روش تحليل انتقادي و هرمنوتيک صورت مي پذيرد؛ بعبارت ديگر در تحليل انديشه ي افلاطون، بدون اينکه يک رويکرد خاص را مدنظر قرار دهيم، با مراجعه به آثار خود افلاطون، انديشه هاي او را از لابلاي سطور فلسفيش بيرون مي کشيم.

1- تربيت فلسفي از منظر افلاطون

1-1. معنا و مفهوم تربيت افلاطوني

ارائه ي تعريفي جامع از تربيت فلسفي در فلسفه ي افلاطون کاري بسيار مشکل است، اين دشواري بخصوص بدليل تنوع حوزه هاي تعليم و تربيت از نظر افلاطون تشديد مي شود. بطور کلي مي توان گفت منظور افلاطون از تربيت عبارت است از هدايت جنبه هاي گوناگون روح و شکوفايي قابليت هاي نهفته در آن. افلاطون در همپرسه جمهور اين مسئله را بشکل زير توضيح مي دهد:
هنر تربيت، هنري است که بياري آن مي توان بسرعت و آساني آلت شناسايي روح جوانان را بسويي ديگر گرداند، نه هنري که بوسيله ي آن بتوان در روح نيروي بينايي نشاند. کسي که تربيت جوانان را بعهده مي گيرد بايد بداند که اين آلت از آغاز در روح آنان هست منتهي هنوز بسمتي که بايد متوجه نشده است و بسويي که بايد بنگرد نمي نگرد، يگانه وظيفه ي هنر تربيت اين است که در اين کار به آنان ياري کند. (5)
فردريک ماير مقصود افلاطون از تربيت را اينگونه توضيح مي دهد: « افلاطون عقيده داشت که تربيت خوب آن است که روح و بدن را از همه زيبايي ها و کمالاتي که قابليت پذيرش آنها را دارد، برخوردار سازد». (6)
شناخت روشنتر فلسفه ي تربيتي افلاطون با توصيف نظريه ي رقيب آن بهتر امکانپذير است، بنابراين در اينجا به توضيح دو فلسفه ي تربيت متمايز مي پردازيم.

1-2. تمايز تربيت فلسفي افلاطون و تربيت سوفسطايي

افلاطون در همپرسه گرگياس دو فلسفه ي زندگي را در مقابل هم قرار مي دهد: فلسفه ي قدرت و فلسفه ي فرهنگ و تربيت. فلسفه ي زندگي مطلوب افلاطون فلسفه ي فرهنگ و تربيت است ولي افلاطون براساس مباني فلسفي خود به تشريح فلسفه ي قدرت و نظريه پردازان اين فلسفه يعني سوفسطائيان نيز مي پردازد.
تربيت نخستين بار در عصر سوفسطائيان مسئله يي شد که ذهنها را بخود مشغول داشت. نياز زندگي و تحول ذهني و روحي اين دوران موجب ايجاد صنفي خاص با عنوان سوفسطائيان شد که آموزش فضيلت و تربيت جوانان را حرفه خود مي دانستند. اين تفکر در طبيعت و زندگي آدمي تنها نبرد و غلبه را مي بيند و معتقد است که اين واقعيت، بکار بردن زور را توجيه مي کند. معني اين طبيعت تنها دستيابي به بزرگترين قدرت ممکن است.
تربيت فلسفي افلاطون، اصولاً در تقابل با اين فلسفه يعني، فلسفه ي قدرت قرار دارد. فلسفه ي تربيت، براي زندگي آدمي، هدفي ديگر يعني « به روح و تن، نيک و زيبا بودن » (7) قائل است. افلاطون اين هدف را دقيقاً نقطه مقابل فلسفه ي قدرت مي داند و معتقد است برخلاف سوفسطائيان که تربيت را تنها مرحله يي موقتي مي دانستند، تربيت امري مداوم، کلي و شکوفا کننده ي قابليتهاي روحي در جهت نيکبختي انسان است. (8)
يگر در توضيحي روشن به دو فلسفه ي زندگي سوفسطايي و فلسفه ي تربيتي افلاطون مي پردازد و مي گويد: « در دو فلسفه ي تربيتي در يکي، نظر به ايجاد لذت است و در ديگري، نظر به خير و صلاح آدمي؛ يکي چاپلوسي از جزء فرومايه ي نفس است و ديگري نبرد با اين جزء. (9)
در همپرسه پروتاگوراس، افلاطون نشان مي دهد که صلاحيت او در تربيت مردم نه بخاطر روش خاص است و نه به نيروي اسرارآميز شخصيتش، بلکه صرفاً ناشي از اين واقعيت است که او مسئله ي اخلاق و تربيت را بر مسئله ي دانش برگرداند و از اين طريق براي نخستين بار پايه يي براي تربيت پديد آورد که تربيت سوفسطايي فاقد آن بود. (10)
معرفت مورد نظر افلاطون معرفتي است حقيقي، خطاناپذير و داراي متعلق ثابت و پايدار که با تعريف واضح و علمي، که در نظر سقراط درباره ي کلي است درک شود. (11)
همين نوع معرفت است که معناي فضيلت افلاطوني را شکل مي دهد فضيلت در اين معنا عبارت است از شناخت و معرفت به خير و عمل بر طبق آن. (12)

1-3. برنامه تربيتي افلاطون و مراحل آن

جامعيت برنامه ي تربيتي افلاطون در طول تاريخ فلسفه ي تعليم و تربيت بي نظير مي باشد. افلاطون براي تمام اقشار جامعه در تمام سنين برنامه ي تربيتي خاصي ارائه کرده است. نگاهي مختصر به اين برنامه ي تربيتي بلحاظ محتوا و زمان بسيار روشنگر خواهد بود. برنامه تربيتي افلاطون بلحاظ زمان در جدول ذيل نشان داده شده است. (13)

محتوای تعلیم و تربیت

سن و زمان تعلیم و تربیت

ورزش در شکم مادر ( ورزش مادران )

قبل از تولد

آموزش سرود و به حرکت درآمدن دائم و شبانه

از تولد تا 3 سالگی

تربیت از طریق بازیهای کودکانه و دسته جمعی

از 3 تا 6 سالگی

تربیت از طریق ورزش و تمرینات بدنی

از 6 تا 10 سالگی

یادگیری خواندن و نوشتن به مدت سه سالگی و یادگیری موسیقی و معارف عمومی و تمرینات آمادگی نظام

از 10 تا 20 سالگی

آموزش شعب گوناگون ریاضیات

از 20 تا 30 سالگی

آموزشهای مقدماتی فلسفه و کارورزی خدمات سیاسی

از 30 تا 50 سالگی

دوره آموزش دیالکتیک و تربیت فلسفی

از 50 تا 55 سالگی


1-4. ابعاد برنامه تربيتي افلاطون

برنامه تربيتي افلاطون کامل و جامع مي باشد. بطوري که مي توان سه بعد اساسي در آن تشخيص داد: 1. تعليم و تربيت 2. تعليم و تربيت رواني ( روحي ) 3. تعليم و تربيت فلسفي.

1 . تعليم و تربيت جسماني

افلاطون به تربيت جسماني اهميت بسيار زيادي مي دهد بطوري که اولين مربي بزرگي است که شروع تعليم و تربيت جسماني را از طريق ورزش مادران به قبل از تولد مربوط مي کند و معتقد است مادران در زمان بارداري بايد با تحرک و ورزش و تغذيه ي مناسب زمينه ي رشد بهتر فرزندان را فراهم کنند. (14)
افلاطون تربيت جسماني را براي تمام عمر لازم دانسته است و معتقد است تربيت بدني بايد ساده و موزون و مخصوصاً وسيله ي فن جنگ باشد. (15)
بطور خلاصه مي توان اهداف افلاطون را از تعليم و تربيت جسماني نام برد: 1- سلامت بدن و جسم 2. ايجاد زمينه ي مناسب براي خو گرفتن کودکان به زندگي اجتماعي و تسهيل فرايند جامعه پذيري آنها از طريق ورزش و بازي 3. کمک به تربيت روحي و فلسفي.

2. تعليم و تربيت رواني ( تربيت روحي )

دومين بعد از ابعاد تربيتي فلسفه ي افلاطون تربيت رواني است که از طريق هنر صورت مي گيرد. در اين قسمت افلاطون به بررسي نقش موسيقي از يک طرف و شعر و داستان از طرف ديگر در تربيت مي پردازد.
افلاطون اولين کسي است که به تأثير موسيقي در تعليم و تربيت پي برده است. او معتقد است موسيقي موجب زيبايي و هماهنگي روحي مي گردد و انسان را به زيبايي مشتاق و از زشتي بيزار مي کند. البته افلاطون هر نوع موسيقي را جايز نمي داند. او معتقد است آهنگهاي جنون آلود و سست کننده و آهنگهاي تند و شديد، هر کدام داراي مشکلي مي باشند، بنابراين نبايد مورد استفاده قرار گيرند. موسيقي خوب به نظر افلاطون بايد متناسب با ويژگيهاي افراد متعادل باشد. در توضيح موسيقي مطلوب افلاطون مي گويد:
آهنگي باقي مي ماند که با آهنگ صدا و شيوه ي گفتار مردمي دلير تناسب دارد که چه در ميدان جنگ و چه در هنگام ابتلا به سختيها، از جاي در نرود و اگر روزي زخمي شود يا در خطر مرگ افتد، يا به سرنوشت شوم ديگري دچار آيد، دست از پايداري برندارد. همچنين آهنگي ديگر نيز باقي مي ماند که با حال مردم در هنگام صلح و صفا تناسب دارد. آري، اين دو آهنگ را باقي بگذار که يکي منعکس کننده ي مبارزه، سختکوشي و دليري است و ديگري نماينده ي آرامي و صفا و کاميابي و خويشتن داري. (16)
در مورد داستان و شعر هم افلاطون شرايط و اصولي را بنيان مي نهد. او داستانهاي مربوط به خدايان و بطور کلي داستانهاي اساطيري مانند داستانهاي هومر را مورد انتقاد قرار مي دهد و براي آنها در تربيت نقشي قائل نيست. افلاطون علاوه بر رد محتواي داستانها، سبک و شيوه تقليدي آنها را هم رد مي کند. در مورد شعر هم معتقد است چيزي به انسان نمي آموزند زيرا اين هنرها اصل نيستند بلکه سايه و شبحي متغيير از اصل خود هستند. بنظر افلاطون محسوسات خود يک درجه از حقيقت فاصله دارند و هرگاه آثار هنري از آنها بوجود آيد، دو مرتبه از حقيقت دور مي گردند. بنابراين افلاطون براي شاعران و هنرمندان جايگاه تربيتي در جامعه قائل نيست. (17)
اهداف تعليم و تربيت رواني افلاطون عبارتند از: 1. ايجاد هماهنگي و تلطيف روح 2. پرورش فردي داراي نظم ذهني و فکري که در رفتار و کردار خود هماهنگ باشد. 3. تکميل و پايه گذاري تربيت فلسفي.

3. تعليم و تربيت فلسفي

پس از سير مراحل تربيتي جسمي و روحي افلاطون به بالاترين شکل تربيت يعني تعليم و تربيت فلسفي يا عقلاني مي پردازد. افلاطون نقش مهمي براي رياضيات از جهت آماده کردن ذهن براي درک مفاهيم کاملاً مجرد در تربيت فلسفي قائل است، او معتقد است اين علوم ذهن را براي مرحله ي عالي تر يعني، آموزش فلسفه آماده مي کند. عالي ترين مرحله ي تربيت افلاطون آموزش فلسفه است. کساني که به اين مرحله مي رسند به نظر افلاطون همان زندانيان از غار رسته يي هستند که اکنون آزاد شده و با چشم خود مي توانند خورشيد را مشاهده کنند و درباره ي آن به تعقل بپردازند. فرد در اين مرحله از فرضيات خارج مي شود و بسوي اصل و ذات امور يعني، خير مطلق رهنمون مي شود. افلاطون مي گويد: « نفس انساني تنها بوسيله ديالکتيک مي تواند به مشاهده خير مطلق راه يابد و آن هم در صورتي که علومي را که پيش از اين ذکر کرديم درک نموده باشد. » (18)
ديالکتيک افلاطوني به فرد کمک مي کند تا او به درک نظم موجود در جهان بپردازد و آنگاه در تلاش براي ايجاد نظم در ذهن خود و ديگران برآيد. (19) از نظر افلاطون ديالکتيک دانشي است که روح آدمي را بسوي هستي سرمدي رهبري مي کند، و از اينرو مکتبي است براي اينکه ديدگان روح ما، که اکنون به دنياي ظواهر و سايه ها دوخته شده اند، متوجه جهان حقيقت شوند. (20)
پس از پايان تحصيل فلسفه و تربيت عقلاني و ديالکتيک، فرد وارد تجربه عملي و کاربرد يافته هاي علمي خود براي اصلاح جامعه مي شود. (21) از مهمترين اهداف تربيت فلسفي افلاطون تربيت زمامدار براي جامعه و شناخت ايده ي نيک مي باشد.

1-5. تربيت طبقات جامعه

افلاطون براي هر يک از طبقات جامعه برنامه ي تربيتي نوع خاص را در نظر مي گيرد. برنامه ي تربيتي هر يک از اين طبقات بگونه يي است که بتوانند در جامعه از عهده وظيفه ي خاص خود به بهترين نحو برآيند.
وظيفه اصلي تعليم و تربيت در نظر افلاطون، پرورش شهرونداني است که در جامعه نقشي را بعهده گيرند و بخوبي از عهده آن برآيند. با همه تأکيدي که افلاطون بر تربيت همه ي طبقات جامعه مي کند. اهميت و نقش برجسته پاسداران در اداره ي جامعه لزوم تربيت خاصي در مورد اين طبقه را اقضا مي کند. (22) از اين جهت افلاطون به تعليم و تربيت پاسداران، به جهت بدست گرفتن زمامداري جامعه اهميتي فراوان مي دهد. سيرت تزلزل ناپذير و شايان اعتمادي که افلاطون از زمامدار انتظار دارد بايد با عاليترين توانايي فکري و عقلي توأم باشد و اين توانايي به دانشي نياز دارد که دقيقترين دانشهاست. (23)
افلاطون معتقد است پاسداران پس از طي اين برنامه، خير مطلق را مشاهده خواهند کرد و بر طبق الگوي خير مطلق، شهر و زندگي افراد و باقي زندگي خويش را انتظام خواهند بخشيد و فلسفه را وجه نظر اصلي خويش قرار خواهند داد. وقتي نوبت به آنان براي حکومت فرا رسيد، رنج کارهاي سياسي را بر خود هموار خواهند کرد و براي خير و مصلحت عامه، حکومت را بر عهده مي گيرند. (24)

1-6. جنسيت در فلسفه ي تعليم و تربيت افلاطون

يکي از نکات برجسته ي تعليم و تربيت از ديد افلاطون توجه برابر او به تربيت مردان و زنان مي باشد. افلاطون هيچ تفاوتي از لحاظ تربيتي بين زنان و مردان قائل نمي شود بطوري که اين انديشه در طول تاريخ انديشه هاي تربيتي منبع الهام بسياري از نظريه هاي تربيتي بوده است. (25)
افلاطون در جايي ديگر از همپرسه جمهور با توجه به مباني تربيتي خود بر اين نکته تاکيد مي کند و مي گويد: « اگر بخواهيم زنان پاسدار شوند بايد آنها را از همان آموزش و پرورشي بهره ور سازيم که براي مرد ضروري دانستيم، زيرا از حيث طبيعت، فرقي ميان آنها و مردان وجود ندارد. » (26)

2- تربيت فلسفي مبناي انديشه هاي سياسي- اجتماعي افلاطون

بر هيچ کس پوشيده نيست که سياست در افکار و انديشه هاي افلاطون جايگاه بسيار مهمي دارد. متفکري که سه اثر مهم خود يعني جمهور، مرد سياسي و قوانين را به سياست اختصاص داده است، هيچ گاه سياست را مشغوليت دوره يي معين از زندگي خود تلقي نکرده بلکه سياست پايه ي زندگي فکري و روحي اوست.
برخلاف سياست سوفسطائيان که زور معيار مشروعيت حاکميت سياسي بود، سياست افلاطوني مبتني بر حقيقت معرفت و شناخت مطلق مي باشد. اصولاً به نظر اشتراوس، فلسفه ي سياسي کوششي است آگاهانه، منسجم و خستگي ناپذير براي نشاندن معرفت به اصول سياسي بجاي گمان درباره ي آنها. (27)
در اين سياست آدمي مقياس و قانونگذار نيست بلکه حقيقتي متعالي يا خير مطلق مقياس و معيار همه چيز است. در سياست افلاطوني، جامعه بايد بر اساس سرمشق و الگويي خدايي بنيان نهاده شود. افلاطون در اين مورد در همپرسه جمهور مي گويد:
در هنگام ريختن طرح [ اجتماع ] پيوسته به دو سوي ناظرند. گاه به خود عدالت و خود خويشتن داري و بعبارت ديگر، به ايده ي اصلي همه فضايل انساني مي نگرند و گاه به تصوير اين فضايل آنچنانکه در آدمي قابل تحقيق است. آنگاه در پرتو اين توجه و دقت، و از طريق آميختن و سازگار کردن آنها، نمونه انسان کمال مطلوب را بوجود مي آورند و در اين کار نيز همان چيزي را سرمشق خود قرار مي دهند که هومر تصوير خدايان و جنبه خدايي در آدميان ناميده است. (28)
درک عميق انديشه هاي سياسي- اجتماعي افلاطون و روشن شدن زواياي تاريک آن در گرو پرواختن به مباني و اصول اين سياست است. تربيت بعنوان مبناي اين انديشه ها و بطور کلي هدف ايجاد و تشکيل دولت در اين بين، از اهميت بسياري برخوردار است. بطوري که دولت افلاطوني را مي توان بمثابه نهاد تربيتي دانست.
« دولت آدمي را تربيت مي کند. » اين جمله از افلاطون نيست بلکه از شاعر قديم يوناني سيمونيدس است، شاعر با اين جمله آرمان کهن يوناني را بيان مي کند. (29) افلاطون براساس اين ميراث کهن به تفلسف در حوزه سياست مي پردازد. در همپرسه جمهور افلاطون در توصيف دولت، آشکارا، ماهيت دولت را، تربيت مي داند.
به نظر افلاطون اصل حکومت کردن، چيزي جز تربيت کردن نيست و تربيت هم در مرحله ي آخر چيزي نيست، جز پروراندن فضايلي در وجود اتباع کشور که به حکم طبيعت استعداد و آمادگي پذيرفتنش را دارند. (30)
در پرتو اين نظر مي توان نتيجه گرفت که از نظر افلاطون هدف از ايجاد دولت و تمام تلاشهاي آن، تربيت افراد جامعه و سعادتمند شدن آنها در پرتو اين تربيت مي باشد.
بر اساس اين مبنا دولت افلاطوني در برابر نگرش سوفسطائيان در مورد دولت و حتي برخلاف نگرش جديد در مورد دولت است. مبنا و هدف تشکيل دولت از ديد سوفسطائيان سلطه ي طبقه ي قوي بر طبقه ي ضعيف و ارضاي حس قدرت طلبي بود، در حالي که افلاطون مبنا و هدف تشکيل دولت را تربيت و خوشبختي انسانها مي داند. اين ديدگاه با نگرش جديد يا مدرن از دولت هم که دولت را تنهاي دستگاهي براي حفظ امنيت بشمار مي آورد متفاوت مي باشد.
به نظر افلاطون غايت هر حياتي، فضيلت و معرفت است. چون فرد بتنهايي نمي تواند به اين غايت دست يابد بايد دولتي شکل گيرد. از اينرو غايت دولت، فضيلت و سعادت شهروندان است و چون اين مهم تنها از راه تربيت امکان پذير است، نقش عمده و اساسي دولت، تربيت است. (31)
بنظر يگر اولين جزء دستگاه فکري افلاطون و نقطه حرکت آن تربيت است. او در اين مورد مي گويد:
بعقيده افلاطون رسالت تربيت، جوهر دولت است. افلاطون بر آن است که يافتن راه حلي سازنده براي شکل بخشي به سيرت انساني بدان معني که سقراط در نظر دارد و معالجه بيماريهاي اجتماعي، امکانپذير نخواهد بود مگر آنکه قدرت سياسي و روح فلسفه با هم متحد شوند. (32)
از اين جهت ارتباط دولت و تربيت هسته مرکزي همپرسه جمهور افلاطون مي باشد اين مسئله تا جايي داراي اهميت است که يکي از بارزترين مفسران فلسفه ي افلاطون نيکلاس اسميت اين اثر را يک اثر تربيتي مي داند. اسميت با توضيح و تشريح بخشهاي همپرسه جمهور به اين نتيجه مي رسد که افلاطون در کشف معناي عدالت و بطور کلي اسلوب خود در همپرسه جمهور، روش خود را در قالب نظام تعليم و تربيت و مراحل آن توضيح مي دهد. اين امر بنحو بارز در تمثيل خط و تمثيل غار نمود پيدا مي کند. (33)
شکست آتن دموکرات که اخلاق و تربيت را به حوزه ي خصوصي رانده بود از اسپارت آريستوکرات که همه چيز در آن در خدمت تربيت بود، انديشمنداني مانند افلاطون را به اين فکر فرو برد که مايه قدرت اسپارت شيوه ي تربيت آن بوده است. بنابراين، او همه ي همت خود را متوجه اصولي براي تربيت عمومي که اعتبار مطلق داشته باشد کرد. (34)
براساس مباني فوق مي توان به بيان چند نکته در مورد تأثير تربيت فلسفي خاص افلاطون بر انديشه هاي سياسي- اجتماعي او اشاره کرد:
1- جامعه و دولت افلاطوني يک جامعه داراي سلسله مراتب مشخص است، يکي از مباني اين امر برنامه ي تربيتي افلاطون مي باشد. در فلسفه ي سياسي افلاطون جايگاه هر طبقه و هر فرد در مراحل مختلف تربيت مشخص و معين مي شود. دولت بايد شرايط برخورداري همه ي افراد از چنين تربيتي را فراهم سازد تا اگر در ميان طبقات پايين کودکي قابل پيدا شود به طبقه پاسداران برآورند. (35)
2- حکومت فيلسوف شاه هم در پرتو همين مبناي تربيتي قابل تفسير است. در نظام سياسي افلاطون حاکم جامعه کسي است که از بهترين تربيت برخوردار بوده است. افلاطون در اثبات لزوم تربيت زمامدار براي اداره ي جامعه پس از بيان مراحل و شرايط تربيت زمامدار مي گويد:
زمامداري جامعه نه حق مردم بدون تربيتي است که از حقيقت دور مانده اند و نه حق کساني که آزاد گذاشته شده اند تا همه ي عمر را صرف تربيت خود کنند. زيرا گروه نخستين فاقد هدف معين است که اعمال هر انساني، چه اعمال شخصي و چه اعمال سياسي، بايد در خدمت آن باشد، و تنها بمنظور رسيدن به آن انجام گيرد. افراد گروه دوم نيز مايل نيستند سروکاري با امور سياسي داشته باشند زيرا معتقدند که در همين زندگي زميني در جزيره ي نيکبختان بسر مي برند. (36)
افلاطون پس از بيان دو گروه، کساني که همه ي عمر را صرف تربيت خود کرده اند براي فرمانروايي جامعه ضروري مي داند و بيان مي دارد که ما بايد آنها را متقاعد به پذيرش اداره ي دولت کنيم. (37)
در ادامه ي بحث افلاطون بر اهميت تربيت ديالکتيکي زمامداران براي اداره ي جامعه تأکيد مي کند و مي گويد:
اگر روزي بخواهي جواناني را که اکنون در عالم ايده تربيت مي کني، عملاً تربيت کني و براي انجام وظايفي که در پيش دارند آماده سازي، تربيت ديالکتيکي به آنان خواهي داد و نخواهي گذاشت چون عروسکاني بي جان و عاري از تفکر بر کشور حکومت کنند و در مهمترين امور جامعه تصميم بگيرند. (38)
نتيجه ضروري توصيف فوق اين است که فيلسوف بسبب تربيتي که ديده است يگانه انساني است که مستحق حکومت مي باشد او بايد بعنوان والاترين مربي جامعه زمام امور جامعه را بدست گيرد و دولت را به نهادي تربيتي براي شکوفا ساختن شخصيت انساني و خوشبختي آنها درآورد. تربيت فيلسوفان و سپردن زمام امور کشور بدست آنها زمينه ي اين شکوفايي را فراهم مي کند.
ياسپرس هم با اشاره به حکومت فلاسفه در مدينه ي فاضله علت را چنين بيان مي کند: طرح افلاطون تصويري از ايده است، نه برنامه براي سازمان دادن به دولت حقيقي. اين کار را تنها فيلسوفاني مي توانند انجام دهند که براي ديدن حقيقت تربيت يافته اند. اينان بياري حس اخلاقي که از ابديت مايه گرفته است نظمي را پديد خواهند آورد که از پيش ضمن ديالوگ در عالم خيال تجسم يافته است. (39)
گاتري با اذعان به اين امر مي گويد: « افلاطون بر پايه تمايز گمان (40) و دانش به اين نتيجه مي رسد که پاسداران شهر او را فقط بايد از ميان فيلسوفان انتخاب کرد، زيرا فقط آنها وقتي که ميخواهند مفاهيم راستي و خوبي را در حکومتشان عملي سازند، طبيعت واقعي اين فضيلتها را مدنظر دارند. » (41) « برنامه ي تربيتي افلاطون براي فيلسوف بگونه يي است که او را به درک نظم موجود در جهان آگاه مي کند و او را قادر مي سازد تا با الهام از آن نظم به تنظيم امور شهر بپردازد. » (42)
3- يکي از ابعاد و مراحل برنامه تربيتي افلاطون تربيت بدني است. توصيف افلاطون از تربيت بدني بگونه يي است که آن، تنها مختص به بدن نيست بلکه هدف آن توسعه منش و تربيت روح و در خدمت اهداف سياسي آرمان شهر مي باشد. در اين مورد افلاطون مي گويد:
زياده روي در مراقبت از بدن و تجاوز از حد ورزش ساده، آدمي را از هر کار بازمي دارد، نه مي گذارد شخص امور خانه خود را سامان دهد، نه براي دفاع از کشور به ميدان جنگ برود و نه وظايف اجتماعي را که بعهده دارد با فراغت انجام دهد. بدتر از همه چنان کسي از هرگونه فعاليت علمي و تفکر و اشتغال معنوي باز مي ماند؛ زيرا پيوسته در اين انديشه است که اشتغال علمي و پرداختن به فلسفه ي خستگي و سردرد مي آورد. بدين سبب هرگز درصدد کسب فضيلت و تربيت روح خود برنمي آيد. (43)
تاکيد بر اين نوع تربيت جسماني و شرايط خاص آن نشان مي دهد تربيت بدني براي افلاطون بعلت رويکرد اجتماعي آن و در خدمت دولت بودن است که اهميت دارد.
4- در مدينه ي فاضله افلاطون زنان هم مي توانند وارد فعاليتهاي سياسي شوند. اين امر از اين جهت در اين قسمت قابل طرح است که مي توان آن را بعنوان نتيجه يي دانست که افلاطون از نظام تعليم و تربيت خاص خود مي گيرد. افلاطون زنان و مردان را در تعليم و تربيت يکسان مي داند. او در اين مورد مي گويد:
پس معلوم مي شود که زنان بايد از آموزش و پرورشي که براي مردان ضروري شمرديم برخوردار شوند و چه به هنگام و چه در زمان صلح در پاسداري و شکار بطور کلي در همه ي شئون زندگي، تا آنجا که ميسر باشد با مردان همکاري کنند. (44)
نتيجه ي تعليم و تربيت يکسان زنان و مردان، امکان مشارکت زنان در فعاليتهاي سياسي مي باشد. علاوه بر اين، اين مسئله ثابت مي کند که مباني مشارکت و کسب قدرت در نظام سياسي افلاطون، تعليم و تربيت مناسب مي باشد.
5- مخالفت افلاطون با حکومت دموکراسي را هم مي توان از همين جنبه تربيتي مورد بررسي قرار داد. افلاطون حکومت دموکراسي را از اين جهت که فرمانروايان آن از هيچ نوع تعليم و تربيت برخوردار نيستند مورد انتقاد قرار مي دهد. او معتقد است در چنين حکومتي ميان افرادي که از تعليم و تربيت برخوردارند. مانند سقراط و کساني که از هيچ تربيتي برخوردار نيستند هيچ تفاوتي وجود ندارد. اساس اين حکومت بر جلب رضايت و حمايت توده ي مردم بدون معرفت حقيقي مي باشد.
افلاطون در گفتاري در همپرسه جمهوري مي گويد:
آزادمنشي حکومت دموکراسي در تعليم و تربيت جوانان و حقير شمردن اصولي که ما هنگام بنيان جامعه ي خود مهمترين اصول ناميديم [ اصول تقسيم وظايف بر حسب طبيعت افراد ] از مهمترين ويژگيهاي آن مي باشد. حکومت دموکراسي با غروري بي نهايت همه آن اصول را زير پا مي گذارد و اعتنايي ندارد به اينکه نامزداهي مناسب دولتي از چگونه تربيتي برخوردار شده و داراي کدام شغل و حرفه بوده اند. بلکه کافي است ادعا کنند که دوستدار توده ي مردمند. (45)

3- نقد و بررسي انديشه هاي سياسي- اجتماعي افلاطون در پرتو مبناي تربيت فلسفي

بطور طبيعي انديشه ي هر متفکري که حوزه هاي متنوع و گسترده ي فکري را شامل شود در معرض تفسيرها و انتقادهاي مختلف قرار دارد. فلسفه ي افلاطون و بالأخص فلسفه ي تعليم و تربيت او هم بسبب گستردگي از اين امر مستثني نبوده و از همان آغاز معرکه ي تفسيرهاي مختلف و حتي متناقض بوده است، بطوري که نگرشهاي مثبت و منفي فراواني در مورد انديشه هاي تربيتي افلاطون وجود دارد.
در اين ميان اعتقادات کارل پوپر (46) از تربيت افلاطون و بطور کلي از انديشه هاي سياسي- اجتماعي افلاطون بيش از همه مورد مناقشه بوده است. پوپر در کتاب جامعه باز و دشمنان آن (47) افلاطون را بنيانگذار اصلي فکر جامعه بسته و اصل همه عقايدي مي داند که به استبداد منتهي مي شود. تفسير و برداشت پوپر از تربيت افلاطوني هم در همين جهت است.
پوپر در انتقاد از نظريه تربيتي افلاطون معتقد است در جامعه، فضيلت محور افلاطون بسبب اينکه تربيت و پروراندن فضايل از سوي حکومت اعمال مي شود- بطوري که دولت هم موارد آموزشي را معين مي کند و هم بر تعليم آنها نظارت دارد- آزادي و تفرد انسانها پايمال مي شود و موجبات ايجاد حکومت توتاليتر و استبدادي فراهم مي شود. علاوه بر اين سپردن تعليم وتربيت به دولت بنظر پوپر موجب از بين رفتن آزادي بيان و رواج سانسور و در نتيجه خشونت مي شود. (48)
در بررسي اين انتقاد و ساير انتقاداتي که پوپر در کتاب جامعه باز و دشمنان آن بر تفکر افلاطون وارد کرده است بايد گفت آراء افلاطون و بخصوص انديشه هاي سياسي - اجتماعي او بي شک قابل نقد است و بسياري از اين انتقادات هم در جايگاه خود مهم مي باشند اما بيان اين نکته ضروري است که با توجه به بررسي انديشه هاي سياسي- اجتماعي در پرتو مباني خاصشان. مانند مباني تربيتي و در نظر گرفتن کل تفکر افلاطوني و موقعيت زماني و مکاني آن دوره يونان، برخي انتقادات قابل مناقشه است.
انديشه هاي هر متفکري را بايد با توجه به محتواي کل آثار متفکر و مباني فلسفي او مورد تحليل و ارزيابي قرار داد. جدا کردن يک بخش از آموزه هاي يک فيلسوف و تحليل جداگانه آن مسلماً منجر به قضاوتهايي خواهد شد که با روح فلسفه ي متفکر در تعارض خواهد بود.
هايدگر (49) در کتاب هستي و زمان فيلسوف را همانند ديگر انسانها، بشري مي داند که « به رودخانه زمان پرتاب شده است. » او محصور در شرايط تاريخي خود است و فقط مي تواند در لابلاي سطور فلسفيش، حقيقت وجودي خود را شرح دهد. (50)
اگرچه نمي توان و نبايد انديشه ي يک فيلسوف و متفکر را محدود در مکان و زمان خاصي کرد ولي به هر ترتيب هر متفکري در متن سياسي و فرهنگي ديگر و با زبان ديگري سخن مي گويد. جدا کردن آموزه هاي سياسي و تربيتي يک متفکر از بستر به هم پيوسته تفکرش و ارزيابي آنها بر اساس معيارها و ملاکهاي زمان معاصر ارزيابي بدون اعتبار و قضاوتي بدون انصاف مي باشد.
بر اين اساس بسياري از انتقادات پوپر بر مباني تربيتي افلاطون و انديشه هاي سياسي- اجتماعي او با توجه به آنچه در قسمتهاي مختلف اين مقاله بيان کرديم قابل مناقشه است.

4- ادامه سير تربيت فلسفي در انديشه ي ملاصدرا

با نگاهي عميق به حکمت عملي ملاصدرا همين سير تربيت فلسفي را مي توان در آنجا مشاهده کرد. در حکمت متعاليه مشاهده مي کنيم که دو اصل اصالت وجود و حرکت در جوهر، اساس و زيربناي ديگر انديشه هاي ملاصدرا مي باشند. اين اصول بنيادين مباني نظري لازم براي حکمت عملي را فراهم مي آورند.
ملاصدرا در مقابل رويکردهايي که در تعريف تربيت بر عادت تأکيد دارند و تربيت را فن تشکيل عادت مي دانند بر علم و معرفت تأکيد کرده و وجه امتياز انسان و فصل انسانيت او را علم و معرفت مي داند. بنظر ملاصدرا انسان هم قدرت تصرف در امور جزئي و هم قدرت تصرف در امور کلي را داراست. (51)
در کتاب وزين الاسفار الاربعة ملاصدرا با اشاره به فلسفه و نام افلاطون در قسمتهاي مختلف آن ( 33 بار ) که نشان دهنده آشنايي عميق او با فلسفه ي افلاطون است (52) در ادامه همين سير تربيت فلسفي، هدف حکمت را بطور کلي، استکمال نفس انساني با رسيدن به علم و معرفت و دوري از ظن و گمان و در نهايت رسيدن به سعادت مي داند. کلام خود ملاصدرا در اين مورد عبارت است از: « ان الفلسفه استکمال النفس الانسانيه بمعرفة حقائق الموجودات علي ما هي عليها و الحکم بوجودها تحقيقاً بالبراهين لااخذاً بالظنّ و التقليد بقدر الوسع الانساني . » (53)
اين تعريف از حکمت آثار و نتايج ديگري نيز دارد و آن اينکه اولاً، حکمت موجب تهذيب نفس و تعالي روح انسان شده، موجبات دوري فردي از گناه و معصيت را فراهم مي آورد و ثانياً، حکمت صبغه عرفاني و اخلاقي و عملي بخود گرفته و يادگيري آن، انسان را در طريق متخلّق شدن به اخلاق الهي و رسيدن به ساحت دين و زندگي فردي و اجتماعي ياري مي کند و ثالثاً، حکيم چهره يک قديس و يک ولي الهي يافته و در مرتبه ي نازل انبيا و اولياء بزرگ الهي مي نشيند. (54)
بنظر ملاصدرا فقط پس از طي اين مراحل که شامل شناخت حق و عمل در راه آن و وصول به کمال و محو در حق تعالي مي شود، انسان مي تواند در ساحت حيات اجتماعي و سياسي وارد شود و به اصلاح امور بپردازد، زيرا انسان بازگشته از اين سفر، شايستگي عنوان خليفة الهي و رهبري جامعه را پيدا کرده است. چنين سياستي را ملاصدرا چنين تعريف مي کند: « السياسه حرکة مبدوها من النفس الجزئيّه تابعة لحسن اختيار الاشخاص البشريّة ليجمعهم علي نظام مصلح لجماعتهم »؛ (55)
سياست عبارت است از حرکت از نفس جزئي که بر اساس حسن اختيار و انتخاب فرد سياسي براي ساختن خود قيام مي کند. بر اين اساس سياست مطلوب از نظر ملاصدرا به اين است که مردم بر اساس قوانين و دستورات الهي به اصلاح جامعه خود قيام کنند. صدرالمتألهين هر چند سياست را به دو قسم سياست انساني و سياست الهي تقسيم مي کند، اما تأکيد فراوان دارد که سياست الهي را نبايد از سياست الهي و شريعت منفک کرد. سياست الهي مجموعه تدابيري است که از طرف شارع مقدس براي اصلاح حيات اجتماعي انسان در نظر گرفته شده است. انبيا و امامان، متوليان حقيقي اين سياستند. مفهوم سياست انساني همان تدابير انتخابي عقلاني از سوي انسانهاست که با تکيه بر سياست الهي براي اصلاح جامعه اتخاذ مي شود. (56)
تربيت فلسفي ملاصدرا در پرتو اصالت وجود، موجب مي شود با گذشتن از کثرتهاي ظاهري و يافتن ارتباط عميق ميان اجزاء و حوادث جهان، مانع از گسيختگي بخشهاي گوناگون نظام تربيتي گردد و موجب رهنمون شدن به هدف متعالي استکمال نفس انسان شود.
شواهد فوق بوضوح نزديکي ديدگاههاي افلاطون و ملاصدرا را در مورد تربيت فلسفي و بتبع آن انديشه هاي سياسي- اجتماعي نشان مي دهد.

5- نتيجه

منظور افلاطون از تربيت فلسفي عبارت است از « هدايت جنبه هاي گوناگون روح و شکوفايي قابليتهاي نهفته در آن». بر اساس فلسفه ي تربيتي افلاطون اصولاً در تقابل با فلسفه ي تربيتي قدرت طلب سوفسطائيان قرار دارد. فلسفه ي تربيتي سوفسطائيان در طبيعت و زندگي انسانها فقط نبرد و غلبه را مي بيند و بر اين اساس کاربرد زور و خشونت را تجويز مي کند. در حالي که فلسفه ي تربيتي افلاطون براي زندگي آدمي، هدف ديگري يعني به روح و تن نيک و زيبا بودن را قائل است.
در فلسفه ي تربيتي افلاطون فيلسوف بعنوان والاترين مربي، زمام امور جامعه را به دست مي گيرد و دولت را به نهادي تربيتي براي شکوفا ساختن شخصيت انساني و خوشبختي او در مي آورد. ضعف در اين جنبه دولت علت اصلي انحطاط دولت و زندگي اجتماعي است.
با توجه به مباحث اين مقاله مي توان نتيجه گرفت که دولت و اساساً سياست افلاطوني فقط در پرتو انديشه هاي تربيتي او قابل فهم مي باشد.
در مدينه ي فاضله ي افلاطون، هم چيز در خدمت تربيت و فرهنگ ( پايديا ) قرار دارد. اين نوع نگرش به دولت موجب بروز آموزه هاي خاصي در انديشه هاي سياسي- اجتماعي افلاطون شده است.
ملاصدرا هم با ادامه دادن همين سير تربيت فلسفي به نتايجي مشابه با انديشه هاي سياسي- اجتماعي افلاطون در بستر و فضاي تمدن و فرهنگ اسلامي دست يافت.

پي نوشت ها:

1- دانشجوي دکتراي علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس.
2- Mayer, F, A history of ancient and medival philosophy.p.170.
3- Paideia
4- يگر، ورنر، پايديا، ج1-3، ص 704.
5- افلاطون، جمهور، کتاب هفتم، ص 518.
6- ماير، فردريک، تاريخ انديشه هاي تربيتي، ص 12.
7-kalokagathia
8- پايديا، ص 751-771.
9- همان، ص 782.
10- همان، ص 752.
11- کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، يونان و روم، ج1، ص 179.
12- جمهور، همپرسه پروتاگوراس، ص 361.
13- محتواي اين جدول از رساله قوانين 789-824 و همپرسه جمهور 536- 541 اقتباس شده است.
14- افلاطون، دوره آثار افلاطون، کتاب قوانين، ص 789.
15- جمهور، کتاب سوم، ص 403 و 404.
16- همان، ص 399.
17- همان، ص 387-398.
18- همان، کتاب هفتم، ص 533.
19-Rorty A. O. Plato counselon education,p.170
20- جمهور، کتاب هفتم، ص 527.
21- همان، ص 540.
22- همان، ص 519.
23- پايديا، ص 940.
24- جمهور، کتاب هفتم، ص 520.
25- همان، کتاب پنجم، ص 451-452.
26- همان، ص 456.
27- اشتراوس، لئو، فلسفه ي سياسي چيست؟ ص 5.
28- جمهور، کتاب ششم، ص 501.
29- پايديا، ص 1307.
30- فاستر، 1358، ص 68.
31- استيس، والتر ترنس، تاريخ انتقادي فلسفه ي يونان، ص 215.
32- پايديا، ص 916.
33-Smith, Nicholas, D. (ED) . Plato Critical assessment.pp.17-19
34- پولادي، کمال، تاريخ انديشه سياسي در غرب، ص 45.
35- جمهور، کتاب چهارم، ص 423.
36- همان، کتاب هفتم، ص 519.
37- همان، ص 520.
38- همان، ص 534.
39- ياسپرس، کارل، افلاطون، ص 136.
40-Doxa
41- گاتري، دبيليو، کي.سي تاريخ فلسفه ي يونان: جمهور، ج1، ص 108.
42-Plato s Counsel on education,p.170.
43- جمهور، کتاب سوم، ص 407.
44- همان، کتاب پنجم، ص 466.
45- همان، کتاب هشتم، ص 558.
46- K. R. Popper
47- The Open Society and its Enemies
48- پوپر، کارل، جامعه باز و دشمنان آن، ص 319.
49- Heideggr
50- کاسيرر، ارنست، فلسفه و سياست، ص 425 و 426.
51- ملاصدرا، الشواهد الربوبية، ترجمه و تحقيق جواد مصلحي، ص 290.
52- ارنست، کارل، و، « تصوف و فلسفه از نظر ملاصدرا ». مجموعه مقالات همايش جهاني حکيم ملاصدرا، ج2: ملاصدرا و حکمت متعاليه، ص 56.
53- ملاصدرا، الاسفار الاربعة، ص 20.
54- اکبريان، رضا، حکمت متعاليه و تفکر فلسفي معاصر، ص 276.
55- ملاصدرا، الشواهد الربوبية، تعليق و تصحيح و مقدمه سيد جلال الدين آشتياني، ص365.
56- حکمت متعاليه و تفکر فلسفي معاصر، ص 289-290.

منابع تحقيق:

1- ارنست، کارل. و، « تصوف و فلسفه از نظر ملاصدرا »؛ مجموعه مقالات همايش جهاني حکيم ملاصدرا، ج1: ملاصدرا و حکمت متعاليه؛ تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1380.
2- استيس، والتر ترنس، تاريخ انتقادي فلسفه يونان، ترجمه ي يوسف شاقول، چ1، قم، مؤسسه انتشارات دانشگاه مفيد، 1385.
3- اشتراوس، لئو، فلسفه ي سياسي چيست؟ ترجمه ي فرهنگ رجايي، چ2، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1381.
4- افلاطون، دورن آثار افلاطون، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران: انتشارات خوارزمي، 1380، ج4.
5- ـــ ؛ جمهور؛ ترجمه ي فؤاد روحاني؛ چ8، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1381.
6- اکبريان، رضا، حکمت متعاليه و تفکر فلسفي معاصر، چ1، تهران: انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1386.
7- پوپر، کارل، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزت الله فولادوند، چ3، تهران، انتشارات خوارزمي، 1380.
8- پولادي، کمال، تاريخ انديشه سياسي در غرب، چ2، تهران، نشر مرکز، 1382.
9- ملاصدرا، الشواهد الربوبية، ترجمه و تحقيق جواد مصلحي، تهران، انتشارات سروش، 1375.
10- ــــ ، الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، تعليق و تصحيح و مقدمه سيد جلال الدين آشتياني، چ2، مشهد، مرکز نشر دانشگاهي، 1360.
11- ــــ ، الحکمة المتعالية في الاسفار العقليه الاربعة، الجزء الاول: من سفر الاول، الطبعة الثالثة، بيروت، داراحياء التراث العربية، 1981 م.
12- عنايت، حميد، بنياد فلسفه ي سياسي در غرب، با مقدمه و باهتمام حميد مصدق، چ3، تهران، انتشارات زمستان، 1381.
13- فاستر، مايکل، خداوندان انديشه سياسي، ترجمه ي جواد شيخ الاسلامي، چ2، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1377، ج1.
14- کاسيرر، ارنست، فلسفه و سياست، ترجمه ي مهدي واجد سميعي، مجله سياست خارجي، شماره 3، مهرو آبان 1365.
15- کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه: يونان و روم، ج1، ترجمه جلال الدين مجتبوي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.
16- گاتري، دبيليو، کي.سي، تاريخ فلسفه ي يونان: جمهور، ج15، ترجمه ي حسن فتحي، چ1، تهران، انتشارات فکر روز، 1377.
17- ماير، فردريک، تاريخ انديشه هاي تربيتي، ترجمه ي علي اصغر غياض، چ1، تهران، انتشارات سمت، 1374.
18- ياسپرس، کارل، افلاطون، ترجمه ي محمد حسن لطفي، چ1، تهران، انتشارات خوارزمي، 1357.
19- يگر، ورنر، پايديا، ج1-3، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران، انتشارات خوارزمي، 1375.

منابع انگليسي تحقيق:

1-Audi, Robert, (ed) , The Cambridge Dictioinary Philosophy. Camebrige University Press.2002.
2- Kraut, Richard, (ED) The Cambridge Companion to Plato, Cambridge, Cambridge university press. 1992
3- Mayer F. A History of Ancient and Medival philosophy, New York, American book. 1966.
4- Plato ,The Rebublic: Translation of Benjamin Jowett: Edited with an introduction by Scott Bucharvan: Penguin books, 1977.
5- Rorty. A.Q.Plato 's counsel on education, The journal of the Royal institute of philosophy published by Anthony O' hear. 1998.vol.73.
6- Smith, Nicholas. D. (ED) Plato critical Assessment, London and New York, Routledge.1998
7- Idem How the Prisoners in Plato' s Cave Are Like Us? Proceedings of the Boston Area Colloquium 13.1999
8- Stockhammer. Morris, Plato Dictionary Litt, efield Adems co, 1965.
منبع مقاله: خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول.
منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول